کار کردن لذت هایی هم دارد… (بخش دوم نیمه پر لیوان)
لذت ابراز خویشتن
بچه که بودید لذت می بردید که بزرگترها نظر شما را هم بپرسند ( گاهی اوقات از خودتان دلخور می شدید که چرا نمی دانید نظرتان در مورد این موضوع چیست، در حالی که واقعا دلتان می خواست نظری داشته باشید).
در دوره ی مدرسه که در یک نمایش بازی می کردید از این لذت می بردید که می توانید خودتان را از طریق این شخصیت بیشتر بسط دهید. وقتی دیگران به حرفتان گوش نمی دهند دلخور می شوید؛ دلتان می خواهد به حرف شما توجه شود. برخی فکر می کنند شما خودشیفته اید، اما تصورشان نادرست است: مسئله این است که دوست دارید چیزهای مورد علاقه تان را با دیگران در میان بگذارید. قصدتان تعریف از خود نیست؛ بلکه نوعی سخاوت است.
جایی کار می کردید و یک بار بعد از جلسه یکی از مدیران ارشد شما را به کناری کشید و به شما گفت که کمی ساکت تر باشید، زیرا نظراتتان لزوما همیشه در دستور کار قرار ندارد؛ بعدها متوجه حرف مدیر شدید اما واقعا بابت این مسئله عصبانی شدید.
گاهی اوقات در فرم های بازخوردی که می نویسید دیگر جای خالی باقی نمی ماند که مطالب دیگرتان را هم اضافه کنید.
لذت می برید از اینکه دیگران سؤال های خوبی در موردتان بپرسند. .
به ذهنتان خطور کرده زندگینامه ی خودتان را بنویسید.
عاشق این هستید که با شما مصاحبه ی تلویزیونی شود، اما معمولا تماشای مصاحبه ها برایتان آزارنده است. دلتان می خواهد داد بزنید: اصل قضیه رو بگو، برو سراغ اصل مطلب!
وقتی کاری انجام میدهید، می خواهید برای دیگران روشن باشد که آن کار را شما بودید که به سرانجام رسانده اید.
لذت فناوری
کوچک که بودید، عمه تان یک سری پیچ گوشتی به شما داد که از اندازه ی ریز تا اندازه ی درشت داشت. تقریبا اصلا از آنها استفاده نکردید، اما لذت می بردید از اینکه هر کدامشان به درد پیچهایی می خورند که فقط اندکی با هم تفاوت دارند. چه لحظه ی بی نظیری بود آن بار که لولای یکی از درهای کابینت آشپزخانه خراب شده بود و مادرتان به شما گفت «آن سری پیچ گوشتی های کوچکت کجاست؟» و شما از میانشان یکی را پیدا کردید که دقیقا به آن پیچ میخورد.
حدود شش ساله بودید که دیگر خودروها برایتان چیزهایی بدیهی نبودند و کم کم آنها را نوعی ماشین دیدید. چقدر شگفت انگیز بودند این جعبه های فلزی، که آراسته به صفحه کیلومترهای خاص و نمایشگرهای کوچک و پنجره هایی بودند که به برخلاف پنجره های خانه – با زدن یک دکمه باز میشدند (یا گاهی هم باز نمیشدند چون پدرتان دکمه های پنجره های عقبی را غیرفعال کرده بود). شیفته ی لوله های اگزوز و صفحات مشبک رادیاتورها بودید که نشان میدادند ماشین چه نیازهای عجیبی دارد.
لذت می برید از اینکه تخیل کنید در سال ۲۱۸۰ به کجا خواهیم رسید.
شما فناوری را صرفا ماشین ها و پردازش اطلاعات نمی دانید؛ یک مداد هم برایتان نمونه ای از فناوری است: ساده، قابل لمس، کارا، کاملا مناسب برای کارکرد خاصش (شما در خفا عاشق مدادتراش هستید و گاهی یک مداد را صرفا برای این تراش میکنید که از این ساز و کار کوچک و بی نقص لذت ببرید و پیچه ی موج دار چوب را ببینید که از زیر تیغ مدادتراش بیرون می آید).
عاشق آن هستید که از این گونه سؤال ها بپرسید: ماهیت این مسئله چیست و چگونه می توان آن را ارزان تر و ساده تر حل کرد؟
لذت یاری به دیگران
و در بچگی عاشق این بودید که شما را نیز در کارها شریک کنند. خواهرتان متنفر بود از اینکه به او بگویند ماشین ظرف شویی را خالی کند، در حالی که شما این کار را دوست داشتید، چون حس می کردید دارید کمکی می کنید. از این حس لذت می بردید که چون شما کمک دست پدر و مادرتان هستید آنها میتوانند مشغول پختن پلو شوند .
هنگام نقش بازی کردن در بچگی داستان های نجات را دوست داشتید؛
نزدیک بود کوسه ها کسی را بخورند و شما به موقع او را از آب بیرون می کشیدید و روی قایق (که در واقع چیزی جز مبلمان نبود) می آوردید.
برایتان دوست داشتنی بود که دوستانتان با شما از این حرف بزنند که چه چیزهایی اذیتشان می کند. نمیدانستید چه کاری از شما برمی آید، اما از اینکه حرفهای آرامش بخش به آنها بزنید لذت می بردید (و گاهی اوقات که نظرات خیرخواهانه ی شما را رد می کردند، خیلی عصبانی می شدید). احساس می کنید اهمیت کار و شغل در این است که زندگی دیگران را بهترمی کند؛ کار به نحوی باعث شادمانی آنان می شود و مشکلاتی را که به آنها دچار هستند حل می کند و شما شنیدن این چیزها را واقعا دوست دارید.
دوست دارید نتایج کارتان را در زندگی دیگران ببینید.
وقتی پدرتان فکر می کرد سوئیچ ماشین را گم کرده از کوره درمی رفت؛ یک بار خیلی لذت بخش بود که شما بودید که توانستید او را آرام کنید و گفتید فکر کن، دیروز عصر که به خانه می آمدی قبلش چه کار میکردی؟» همان بار بود که سوئیچ را درجیب کتش پیدا کرد.
لذت رهبری
رئیس بودن صرفا یکی از خواسته هایتان نیست، بلکه حقیقتا رئیس بودن را دوست دارید.در مدرسه خیلیها می خواستند کاپیتان تیم باشند، اما شما صرفا این مقام را دوست نداشتید، بلکه با تمام وجود خواهان این جایگاه بودید. آنچه می خواستید این بود که فرصت، نقش و کارتان این باشد که ایده هایتان را به اجرا بگذارید.
از اینکه دیگران به سراغتان می آیند تا توصیه های شما را بشنوند، لذت می برید. شما صرفا هر چه به ذهنتان می رسد را نمی گویید. بلکه می خواهید مشکلاتشان را حل کنید. می خواهید آنان به قوه ی تشخیص شما اعتماد کنند. و آن نوع رهبری را دوست دارید که خودتان به دست آورده باشید، نه اینکه به شما اعطا شده باشد.
جاهایی که دیگران دستپاچه میشوند شما اتفاقا تمرکزتان بیشتر است؛ اینویژگی خودتان را دوست دارید.
خردسال که بودید از تصور شهرت به هیجان می آمدید. الان دیگر چندان برایتان جذابیت ندارد؛ به نظرتان صرفا از نتایج فرعی و تأسف بار مهارت در یک کار خاص است.
لذت تدریس
و اگر کسی اشتباهی میکرد می خواستید او را متوجه اشتباهش کنید.
هفت ساله که بودید معلمی داشتید که خیلی دوست داشتنی بود؛ او می دانست که چقدر بادقت گوش می دهید و چقدر تلاش میکنید (حتی اگر مطلبی را اشتباه متوجه میشدید).
عاشق این هستید که دیگران را با دانشتان تجهیز کنید، این که هراسها و سرخوردگی هایشان را به تسلط و اعتماد به نفس تبدیل کنید.
میدانید که باید حواستان باشد کجا «درسهایتان» را ایراد کنید؛ مردم دوست ندارند کسی خودش را بالاتر از آنها بگیرد، اما شما چیزی جز این نمی خواهید که شکاف های موجود در دانش دیگران را پر کنید.
لذت استقلال
و اولین باری که خودتان رانندگی کردید، اصلا دلتان نمی خواست ماشین را نگه دارید.
دوست دارید صبح خیلی زود قبل از همه بیدار شوید تا کسی اطرافتان نباشد و بتوانید در کمال سکوت و آرامش پروژه های خودتان را دنبال کنید.
برای شما معنای بزرگ شدن تمام این بوده که از کسانی فاصله بگیرید که شما را کنترل می کنند و بر شما تسلط دارند.
تنهایی را دوست دارید؛ به ندرت هنگام تنهایی دچار ملال میشوید.
از هر نوع تور گردشگری و دارای سرپرست حذر میکنید
واقعا دوست دارید در مورد مزیت های یک کتاب یا اثر هنری نظر خودتان را داشته باشید و حتی اگر دیگران شما را آدمی نامتعارف هم بدانند، چندان برایتان آزارنده نیست.
گاهی شما را متهم میکنند که هنگام بازی با تیم همراهی نمی کنید و این نقدشان تا حدی درست است.
اصلا برایتان سخت نیست که تمام عصر را تنهایی سپری کنید. اتفاقا فرصت می یابید برنامه ریزی کنید و فکر کنید. کفرتان درمی آید که برخی همیشه دنبال گپ و گفت با دیگران هستند.
تمرین
گام ۱ » هر یک از بخشهای این مقاله و مقاله “نیمه پرلیوان” را مرور کنید و ببینید آیا ارتباطی با چیزهایی دارند که برای شما هیجان انگیز هستند یا خیر و آیا خاطراتی را در شما زنده می کنند یا نه. اگر یکی از این مقوله ها بیشتر مورد پسند شماست، جزئیاتی از زندگی خودتان را به آن بیفزایید و ببینید در گذشته از چه چیزهایی لذت می بردید یا سر کار چه چیزهایی به شما لذت می بخشد.
شاید قدری طول بکشد که اینها به ذهنتان خطور کند. وقتی این ایده ی کلی وارد ذهنتان شد که میتوانید از لذاتتان یادداشت برداری کنید(زمانی احتمالش بالا می رود که وقتی در سوپرمارکت منتظر پرداخت پول هستید یا هنگامی که پشت چراغ قرمز ایستاده اید) یکی از لذات مهم ده سالگی تان را به خاطر آورید و میتوانید آن را در جایی از فهرستتان بگنجانید. ممکن است مدتها طول بکشد تا سرانجام محتوای ذهنتان را به خوبی بشناسید دریافتن اینکه چه چیزی واقعا برایتان لذت بخش است، کاوش و جستجویی برای تمام عمر است.
گام ۲» وقتی افکار خودتان را به فهرست بالا افزودید، می بینید که برخی از این لذات برایتان برجسته تر هستند و برخی از آنها چندان در شما حسی برنمی انگیزند. مهم ترین لذات موجود در فهرست را ابتدا بنویسید و کم اهمیت ترین ها را در آخر بیاورید.
ناچار خواهید بود در نهایت یک شغل خاص را برگزینید و برخی جنبه ها را قربانی کنید و از خیرشان بگذرید. هر شغلی برخی لذات را بیشتر برآورده می کند و برخی لذات را کمتر: شاید در شغلی خلاقیت جریان داشته باشد اما فرصت چندانی برای رهبری وجود نداشته باشد؛ یا در شغلی دیگر فرصت زیادی برای تعامل باشد، اما موقعیتهای کمی برای یاری به دیگران در کار باشد. رتبه بندی لذات، شرحی خلاصه در اختیارتان می گذارد تا ببینید چه چیزهایی برایتان ارزشمندتر هستند و بر این اساس در یک شغل باید در پی چه چیزهایی باشید، اگر مجبور بودید بهتر است چه چیزهایی را فدای دیگر جنبه های رضایت بخش کنید.
دیدگاهتان را بنویسید