نیمه ی پر لیوان
مرور جنبه های لذت بخش کار و زندگی /بخش اول
همه ی ما به طور کلی می دانیم که کار می تواند لذت بخش باشد، اما به ندرت سعی کرده ایم «جنبه های لذت بخش» خاص هر شغل را تحلیل کنیم و مفهومی روشن از آنها به دست آوریم. با این تصور مبهم عمل میکنیم که (مثلا) شغل خلبانی، مدیریت هتل، دامپزشکی یا تهیه کنندگی برنامه های تلویزیونی کلا چقدر شغل خوبی است، اما گویا رویمان نمی شود به واکاوی این مشاغل بپردازیم تا دقیق تر بفهمیم رگه های لذت بخش آنها کجا قرار دارند. همه می دانیم که حتی بهترین مشاغل نیز همیشه لذت بخش نیستند و چه بسیار روزها که ملال و خستگی هر شغلی از حد می گذرد. اما تا حدی که شغلی ما را به قدر کافی به خود مشغول کند، کم و بیش برایمان لذت بخش خواهد بود؛ زیرا در روند کار، معدود لحظات خاصی پیش خواهند آمد که احساس خشنودی و شادمانی فراوان کنیم؛ این لحظات مواقعی پیش می آیند که جنبه های لذت بخش کار با جنبه های اصلی شخصیت ما جفت و جور هستند.
ما اصلا عادت نداریم که مشاغل را بیشتر بشکافیم تا جنبه های لذت بخش آنها را بیابیم و یا حساسیت هایمان را نسبت به کارهای گوناگون بشناسیم.
گرایش داریم چیزهای بسیاری در مورد کارهای دیگران جویا شویم، اما چندان در این مورد نمی پرسیم که، دست کم روی کاغذ، مشاغل مذکور چه جنبه های لذت بخشی دارند و به دلیل همین سکوت است که می بینیم برایمان سخت است که دریابیم ذائقه ی شغلی ما در کدام تخصص بهتر از دیگر مشاغل ارضا می شود.
لازم است به تدریج خودمان را بر حسب جنبه های لذت بخشی بشناسیم که بیش از دیگر جنبه ها پذیرای آنها هستیم؛ سپس به جستجو و وارسی بازار کار بپردازیم تا ببینیم کدام یک از مشاغل احتمالا واجد آن جنبه ها هستند. یک شغل هر چقدر هم که خاص باشد، جنبه های لذت بخش اصلی اش را عموما میتوان تحت برخی مقوله های عام گنجاند و بیان کرد. وقتی که تمام توجهمان را دیگر فقط معطوف به جنبه های ظاهری مثل میزان حقوق و پیش نیازهای تخصصی نکنیم، آنگاه اندک اندک می بینیم که هر شغلی مجموعه ای خاص با نقاط لذت بخش مختص به خود است.
لذت پول درآوردن
و چقدر لذت بخش بود زمانی که نه ساله بودید و در یک دکه ی چوبی کوچک بیسکویت به دیگران می فروختید و سود می کردید؛ آن وقتها مسئله واقعا پول نبود، بلکه هیجانش به این خاطر بود که می دیدید دیگران واقعا از کاری که کرده اید تعریف می کنند و با تمام وجود حاضر بودید برای اثبات خودتان حتی از خیر چیزی کاملا ارزشمند نیز بگذرید. دفعه ی بعد یخمک رنگی هم به دکه تان اضافه میکردید و شیفته ی این بودید که ببینید بچه ها کدام رنگ را بیشتر می خرند و کدام رنگ را دوست ندارند. چیزی یاد گرفته بودیدو این اعتماد به نفستان را بالا می برد.
به هیجان می آمدید که بتوانید به درستی حدس بزنید که بچه ها چه چیز دوست دارند؛ البته این حدسها بی اساس هم نبود، زیرا همیشه حواستان بود که بچه ها بی آنکه بدانند چه پیام هایی از خود بروز می دهند که علائقشان
را برملا می کند. کسب سود را دوست داشتید، زیرا از جنبه های بسیاری این دستاوردی روان شناختی محسوب می شود: سود شما جایزه ی شما بود برای درست حدس زدن نیازهای دیگران و برنده شدن در رقابت .
در جهان پرسه می زدید و با خودتان می گفتید چه چیزها که می تواند تغییر کند: اگر در حال قدم زدن در یک خیابان بودید شاید به فکرتان خطور می کرد: این ساختمان بدترکیب را که سالها قبل ساخته شده، می توان کوبید و یک مجموعه ساختمانی آجری زیبا به جایش بنا کرد». انبوهی از جعبه های مقوایی توجه تان را جلب میکرد که در انتظار بازیافت هستند و با خودتان فکر میکردید، «اینها را نمی توان جای دیگری استفاده کرد؟» و متوجه می شدید که هرچیز به دردنخوری که به آن برمی خورید، آبستن شغلی است که میتواند به دنیا بیاید.
جذابیت خاصی که پول برایتان دارد به خاطر آن است که نوعی شاهد موثق بر درک خوب و مهارت های شما است؛ این اتفاقی دوست داشتنی است که سود امسال بیشتر از سال قبل شود، زیرا تاییدی است بر اینکه بیشمار تصمیم های کوچکی که طی ماه های متمادی گرفته اید، درست بوده اند. و روشن ترین شاهد است بر درستی تصمیم ها و قضاوت های شما.
شاید همگان این طور نبینند، اما پول در آوردن برای شما لذتی فکری است. از این لذت می برید که نیازهای مشتریانتان را بهتر از خودشان درک می کنید؛ لذت می برید که برای مشکلی راه حل بیابید که دیگران حتی هنوز متوجه وجودش نشده اند و نیازمند راه حل است. این واقعیت برایتان خوشایند است که پول درآوردن با مجموعه ای از تواناییهای واقعی سر و کار دارد: درک بالا، سخت کوشی، کارآمدی، نظم و انضباط، احتیاط.
میدانید که کم و بیش پولدار بودن خوب است اما برایتان کاملا روشن است که لذت کار اصلا در این جنبه اش نیست؛ بلکه این لذتی است که از تبعات کار محسوب می شود. شغلتان به دلیل خود فرایند کسب سود است که برایتان لذت بخش است، زیرا در این فرآیند، بینش های خود را در باب معضلات جهان به کار می گیرید.
لذت زیبایی
چقدر لذت بخش است که میزی عالی چیده شده باشد: اینکه این لیوان های زیبا چقدر با چاقو و چنگال خوش طرح و بشقاب سفالی بسیار ساده و پهن هم خوان هستند. اگر شمعدانی هم در وسط میز باشد، مجبور می شوید آن را سمت راست میز بگذارید.
وقتی بچه بودید ساعتتان را خیلی دوست داشتید، چون بند ساعتتان رنگی چشم نواز داشت: سبز تیره با ردیفی از مربع های کوچک سرخ رنگ که تا وسط بند کشیده می شد. دوست داشتید هدیه های تولد والدینتان را بادقت تمام کادوپیچ کنید و وقتی نمی توانستید کادو را قشنگ تا بزنید اعصابتان خرد می شد؛ همیشه می خواستید تا جایی که امکان دارد از قطعات نوارچسب کمتری استفاده کنید (مثلا فقط سه نوار کوچک)؛ دلیلش این نبود که میترسیدید نوارچسبتان تمام شود بلکه حس میکردید هرچه کمتر بهتر. به دوچرخه ی دوستتان حسودی می کردید، چون اندازه ی چرخهایش کمی غیرمعمولی بود و به نظرتان خیلی با شخصیت دوستتان همخوانی داشت. از تماشای
پسرهایی که فوتبالشان خوب بود لذت می بردید و از سبک های بازی مختلف آنها به تعجب می آمدید: یکی شان مدام حرکاتی کوچک، سریع و قوی می کرد، و توپ را مدام نزدیک پاهایش حفظ می کرد؛ دیگری با گام هایی بلند می دوید و وقتی محکم شوت می زد کمی به عقب متمایل میشد.
وقتی مدرسه می رفتید دوست داشتید با دقت تمام زیر عنوان هر درس خط بکشید: یک سال خطوط موج دار را امتحان کردید؛ یک زمانی هم عادت داشتید از خط کش استفاده کنید و نازکی و کلفتی خط خیلی برایتان مهم بود. گاهی اوقات آن قدر وقتتان را صرف درست کردن عنوان درس می کردید که وقت چندانی برای انجام مشق برایتان نمی ماند.
وقتی دو ساختمان با هم میزان نبودند سریع متوجه میشدید؛ چون به نظرتان خیابان را خراب می کرد و با خودتان میگفتید کاش بنای ساختمان بیشتر دقت می کرد و متوجه می بود که تقارن این دو ساختمان چقدر ناجور درآمده
است؛ آرزو می کردید که می توانستید به گذشته برگردید و آن را درست کنید.
وقتی زمستان می شد از تماشای سطح قهوه ای رنگ زمین لذت می بردید که تازه شخم زده شده بود و انتهایش به خطی خاکستری می رسید و درختان بی برگ در افق پیدا بودند.
چه بسا به این دلیل از فیلمی خوشتان آمده بود که صحنه های داخلی اش خیلی دوست داشتنی بود (شکل اتاق، چیدمان مبلمان و انحنای دستگیره ی در توجه تان را جلب کرده بود؛ به همین دلیل زیاد به پیچش های نامحتمل در داستان یا دیالوگ های معمولی اش گیر ندادید.
لذت خلاقیت
هفت ساله بودید و همه ی قطعات اسباب بازی کف اتاق پخش بودند؛ این یکی از بهترین لحظات بود، زیرا همه ی چیزهای دوست داشتنی که می توانستید با آنها بسازید در جایی انتظار شما را می کشیدند. از وجود این همه امکان های گوناگون به وجد می آمدید. از بریدن کارتن های مقوایی لذت می بردید (تیغه ی دندانه دار چاقوی نان بری بهترین وسیله برای این کار بود). یک خاطره ی به یادماندنی آن روزی بود که یک ماشین لباسشویی در جعبه ی چنان بزرگی وارد خانه شد که دلتان می خواست بروید و در جعبه زندگی کنید؛ تکه ای از دیواره ی جعبه را به شکل یک پنجره بریدید تا باز و بسته شود و داخلش را با ملحفه، بالش پر کردید. گاهی اوقات دلتان می خواست برخی جاهای آهنگ های مورد علاقه تان جور دیگری می بود، مثلا یک قطعه ی ضربی اواسط آهنگ بیشتر تکرار شود، یا اینکه صدای خواننده به جای اینکه اوج بگیرد فرود بیاید؛ دلتان می خواست با ویولون با آن آهنگ هم نوازی کنید (حتی با اینکه بدون انجام این کار نیز آن آهنگ را خیلی دوست داشتید). کودک که بودید پیش از آنکه شب هنگام به خواب بروید، عادت داشتید در خیالتان تصور کنید که برای شخصیت های محبوبتان در داستان اتفاقات دیگری هم بیفتد؛ اگر به قطار می رسیدند آن وقت چه میشد؛ آیا ممکن بود ماجراهای حتی جالب تر و کاملا متفاوت دیگری برایشان پیش بیاید؟
عاشق این هستید که از شما بخواهند آینده را تصور و ارزیابی کنید: آیا خوب است که وارد بازار شویم؟ اصلا چطور است کارت تبریک چاپ کنیم؟ آیا به صلاح است که با آن شرکت ترکی قرارداد ببندیم؟ این نوع آزمایشهای ذهنی برایتان خیلی سهل و ساده است. گاهی اوقات دوست دارید به این فکر کنید که یک نظام آموزشی ایده آل و یا یک شهر کامل و بی نقص چگونه می تواند باشد. یکی از لذت هایتان این است که ببینید کدام تصاویر برای جلسه ی ارائه بهتر هستند و همیشه در پی یافتن راه های بهتری برای انتقال اطلاعات هستید. یک بار به عکس کرگدنی برخوردید که تا گوشهایش در آب رودخانه فرو رفته بود و از آن بهره بردید تا کاری کنید همکارانتان متوجه فوریت مسئله شوند. دیگران فکر می کنند شما چیزهای نو و تازه را به خاطر خودشان دوست دارید، اما آنان سخت در اشتباه هستند؛ شما طرفدار راه حل های بهتر هستید، و اتفاقا میدانید که معمولا این راه حل ها در جاهایی نهفته اند که اصلا انتظارش را نداریم و عاشق شکار کردن این راه حل ها هستید.
همه ی ما با تمام این لذات به یک اندازه ارتباط برقرار نمی کنیم.برخی از آنها برایمان برجسته تر هستند و چه بسا فهرست اولویت های ما را تغییر دهند.وقتی آنها را مرور می کنیم احتمالا فهرست شخصی نقاط لذت بخش خود را کم کم کشف می کنیم و متوجه می شویم این ها همان لذاتی هستند که در زندگی شغلی مان باید به دنبالشان باشیم.وقتی با دیگران درباره ی کارشان صحبت می کنیم اینها همان مطالبی هستند که باید در موردشان بپرسیم.
ما در جستجوی جایگاه ارزشمندی هستیم که استعدادها و لذت های ما و هم چنین نیاز های جهان را برآورده کند.آنجا همان جایی است که باید بکوشیم آینده شغلی مان را به سویش سوق دهیم.
ادامه در بخش دوم
دیدگاهتان را بنویسید